در این پست قصد داریم کتابی تحت عنوان «داستانپردازی با دادهها» را معرفی کنیم که توسط انتشارات آریاناقلم در آیندهای نزدیک منتشر خواهد شد و ترجمه با نظارت کانون ویرایش و ترجمه انجام شده است. این کتاب برای گرافیستها و کسانی که مسئول طراحی نمودارها و جدولها هستند واجب و برای مخاطبان عادی هم بسیار آموزنده خواهد بود، از این جهت که سواد بصری را به طرز قابلتوجهی ارتقا میدهد.
زمانی که از شما میخواهند «نموداری بکشید»، چه احساسی به شما دست میدهد؟
خیلیها خوشحال نمیشوند چون نمیدانند باید از کجا شروع کنند. شاید اضطراب داشته باشید زیرا فکر میکنید لازم است شکلتان پیچیده باشد و جزئیات کافی برای پاسخ به هر سوال ممکن داشته باشد.
این کتاب برای کیست؟
این کتاب برای تمام کسانی نوشته شده که میخواهند چیزی را به کسی با استفاده از دادهها انتقال دهند. کسانی مثل تحلیلگرانی که نتایج کار خود را باید ارائه کنند، دانشجویانی که اطلاعات مقاله خود را مصورسازی میکنند، مدیرانی که از روش دادهمحور برای انتقال اطلاعات استفاده میکنند و رهبرانی که اطلاعات را به هیئت مدیره انتقال میدهند.
همه ما حداقل یکبار در زندگی قربانی سخنرانیهای بد با پاورپوینتهای شلوغ بودهایم. ادوارد تافت استاد بازنشسته دانشگاه یِیل نقل قول طنز جالبی دارد: «قدرت (Power) فساد میآورد. پاورپوینت (Powerpoint) خودِ فساد است! سخنرانیهای بیسروته و پاورپوینتهای شلوغ که ما را گیج کردهاند و در گردابی از حروف، رنگها و علائم فرو میبرد. تصاویر گرافیکی که اطلاعات مفیدی ندارد و انگار کسی که آنها را طراحی کرده هدفی جز گیج کردن بیننده در سر نداشته!
امروزه راحت میتوان جدول، نمودار و اشکال هندسی کشید. دهها نرمافزار برای این کار وجود دارد. عموی من در دوران جوانی گرافیست بوده و همیشه وقتی از امکانات فوتوشاپ و پاورپوینت برایش میگویم با حالتی حقبهجانب میگوید در روزگار ما باید همه چیز را با دست میکشیدی، و منظورش این است که باید قبل از گذاشتن قلم روی کاغذ، خوب فکر میکردیم. اینکه تنها با چند کلیک میتوانیم به تمامی اطلاعات مورد نیاز دست پیدا کنیم معنیاش این نیست که کار انتقال اطلاعات راحتتر شده: بلکه این کار سختتر هم شده است. هرچه اطلاعاتی که با آن سروکار داریم بیشتر باشد، سختتر میتوانیم آن را فیلتر کرده و به نکات مهم تبدیل کنیم.
نویسنده این کتاب کیست؟
حالا شما را با خانم کول ناسبامر نافلیک[1] نویسنده این کتاب معرفی میکنم! او در قسمت منابع انسانی شرکت گوگل فعالیت میکرده و به عنوان رابط بین تیم تحلیلکننده و دیگر قسمتهای شرکت گوگل عمل میکرده. به قول خودش استعدادش در داستانپردازی با دادهها است. آنطور که در معرفی کتاب گفته: «تنها کافی است اطلاعات آشفته و درهمریخته به من بدهید تا آن را به نکات مهمی در قالب تصاویری لذتبخش تبدیل کنم و داستانی بینقص برایتان ببافم!». شعار او در طراحی«ساده سازی بهترین روش» است. شاید فکر کنید مسئله قربانی پاورپوینتها و سخنرانیهای بد بودن چندان چیز مهمی نباشد اما کافی است در گوگل عبارت «قربانیان پاورپوینت» را سرچ کنید تا با بیش از یک میلیون مورد مواجه شوید! خانم نویسنده در حال حاضر برای خودش کار میکند و میتوانید در وبسایت لینکدین صفحه شخصیاش را ببینید. او این جمله را به ماموریت خود تبدیل کرده: «نجات جهان از اسلایدهای بد پاورپوینت». برای رسیدن به این هدف خانم نویسنده کتابی با 10 فصل نوشته که در اینجا دو نکته جذاب را برایتان آوردهایم: یکی نمودارهای کلوچهای (Pie Chart) و دیگری بار فکری (Cognitive Load).
نمودارهای کلوچهای شیطانی هستند
من دلایل محکمهپسندی برای دوری از نمودارهای کلوچهای دارم. اگر کوتاه بگویم، آنها شیطانی هستند. برای درک اینکه چرا به این نتیجه رسیدهام، به این مثال توجه کنید.
نمودار کلوچهای که در پایین میبینید (براساس نمونهای واقعی) سهم بازار در بین چهار تامینکننده A، B، C و D را نشان میدهد. از شما میخواهم بررسی سادهای انجام دهید: براساس این نمودار کدامیک بزرگترین تامینکننده است؟
بیشتر افراد اتفاق نظر دارند «تامینکننده B» که با رنگ آبی متوسط در پایین سمت راست نشان داده شده است، بیشترین سهم بازار را دارد. اگر مجبور باشید میزان سهم تامینکننده B را از کل بازار تخمین بزنید، این تامینکننده چند درصد سهم دارد؟
35 درصد؟
40 درصد؟
احتمالا با سوال اول من، میتوانید بگویید چیزی در این نمودار مشکوک است. حالا ببینیم بعد از اضافه کردن اعداد به بخشهای نمودار چه اتفاقی میافتد.
«تامینکننده B» – که به نظر بیشترین سهم را داشت، 31% سهم دارد- از «تامینکننده A»، که به نظر میرسد سهم کمتری دارد، در واقع کوچکتر است.
بیایید برخی دلایل را که تفسیر دقیق این اطلاعات را چالشبرانگیز میکند، بررسی کنیم. اولین موضوع این است که دریافت چشم شما (و تردید شما، اگر خوانندهای ریزبین باشید) براساس تصاویر سهبعدی و دید غیرعادی نمودار است، این تصاویر نمودار را زاویهدار کرده و باعث شده است قطعاتی که در بالا هستند دورتر به نظر برسند و در نتیجه کوچکتر از اندازه واقعی خود باشند، درحالیکه قطعاتی که در پایین هستند نزدیکتر به نظر میرسند و بنابراین بزرگتر از اندازه واقعی خود هستند. اولین قانون: از تصاویر سهبعدی استفاده نکنید! این کار نمودار شما را بهتر نمیکنند، و در واقع میتوانند به ضرر شما تمام شود، مثل چیزی که در این نمودار دیدیم، تصویر سهبعدی ادراک بصری اعداد را تحریف کرد.
حتی زمانی که تصاویر سهبعدی را حذف میکنیم و نمودار کلوچهای ما مسطح است، چالش تفسیر نمودار همچنان باقی است. چشم انسان در تخمین مقدار کمی اشکال در فضای دوبُعدی خوب نیست. سادهتر بگویم: برای مردم سخت است نمودارهای کلوچهای را بفهمند. وقتی اندازه بخشها به هم نزدیک است، تشخیص قسمت بزرگتر سختتر هم میشود (اگر غیرممکن نباشد). زمانی که اندازه بخشها نزدیک نیست، بهترین کاری که میتوانید انجام دهید این است که بخش بزرگتر را تشخیص دهید، اما نمی توانید بگویید هر قسمت چقدر است. برای عبور از این مسئله، می توانید مثل کاری که ما کردیم به نمودار برچسب داده ها را اضافه کنید. اما همچنان معتقدم این نمودار ارزش فضایی را که اشغال میکند ندارد.
بار فکری
شاید برایتان پیش آمده باشد که در کنفرانسی حاضر بوده باشید و سخنران جلسه روی یکی از اسلایدهای پروژه که بهشدت شلوغ و پیچیده بوده برای ارائه توضیحات بیشتر مکث کرده باشد. درست است، احتمالا در دلتان گفتهاید «وای!»، شاید هم شهامت به خرج دادهاید و نظرتان را بلند گفتهاید. یا شاید هم در حال خواندن گزارش یا روزنامهای بودهاید، و یک نمودار توجه شما را جلب کرده است اما با خود گفتهاید «به نظر جالب است ولی نمیدانم دقیقا چه چیزی را میخواهد نشان دهد»- و به جای صرف وقت بیشتر برای کشف آن، به صفحات بعد رفتهاید.
در هر دو مثال بالا، شما بار فکری بیشازحد یا نامربوط را تجربه کردهاید.
هرگاه اطلاعاتی دریافت میکنیم، بار فکری را تجربه میکنیم. بار فکری را میتوان تلاشی ذهنی معنا کرد که برای فهم اطلاعات جدید باید انجام دهیم. زمانی که از کامپیوتر میخواهیم کاری انجام دهد، بر قدرت پردازش کامپیوتر تکیه میکنیم. زمانی که از مخاطبمان میخواهیم کاری انجام دهد، از قدرت پردازش ذهن او استفاده میکنیم. این بار فکری است. مغز انسان مقدار محدودی قدرت پردازش ذهنی دارد. ما که طراح اطلاعات هستیم، میخواهیم هوشمندانه از قدرت پردازش مغزی مخاطبمان استفاده کنیم. مثالهای قبل بار فکری نامربوط را نشان میداد: پردازشی که قدرت ذهن را میگیرد اما کمکی به درک اطلاعات توسط مخاطب نمیکند. این چیزی است که باید از آن دوری کنیم.
مهمترین چیزی که در زمان ارائه اطلاعات بصری وجود دارد درک بار فکری بر مخاطب است: واقعا چقدر باید بار فکری متحمل شوم تا متوجه اطلاعاتی که در مطلب شما هست بشوم؟ این تصمیمی است که احتمالا بدون صرف مقدار زیادی تفکر آگاهانه میگیرند، و در عین حال تصیمی است که میتواند تفاوت میان انتقال یا عدم انتقال پیام به مخاطب را ایجاد کند.
روی هم رفته، درباره کم کردن درک بار فکری مخاطبتان فکر کنید (تا حدی که منطقی باشد و باعث عدم انتقال اطلاعات به مخاطب نشود).
[1] Cole Nussbaumer Knaflic