
بخشی از پیشگفتار کتاب منحنی دوم نوشته چارلز هندی
اگر میخواهیم بخت آن را داشته باشیم تا آینده را برای همه و نه فقط برای قشر بسیاراندکِ برخورداران بسازیم، باید باورهای رایج را به چالش بکشیم، کمی رویاپرداز باشیم، بیمحابا بیندیشیم و از ناممکنها نهراسیم. این موضوع سرچشمۀ تفکر پشتیبان اصل «منحنی دوم»[۱]، یعنی مسیر اصلی این کتاب است.
وقتی پس از هشت دهه زندگی به گذشته نگاه میکنم، از خود میپرسم چرا اینگونه بود؛ دست کم در سه دهۀ نخست بهندرت میپرسیدم چرا اوضاع اینگونه پیش میرود، چه در بریتانیا یا در دیگر مناطق دنیا. تصور میکردم دلیلش این است که هرچیزی همیشه طبق روالی که باید پیش می رفت و صاحبان قدرت میدانستند چه میکنند و بهخوبی راه را می شناسند. اما اکنون بهتر میدانم، با اینکه نوجوانان امروز را بسیار تحسین میکنم، گمان نمیکنم دربارۀ دنیایی که در پیش دارند و نیز برای تصمیمگیری دربارۀ ابهامها و دوراهیهایی که برای زندگی کردن در برابر خود خواهند داشت، آگاهی آنها خیلی بیشتر از آگاهی من در آن روزگار باشد. میل دارم به آنها جرئت بدهم تا وقتی با روالی پایدار روبهرو میشوند آن را به چالش بکشند؛ اندیشۀ سنتی را زیر سؤال ببرند و از اینکه به زندگی خودشان شکل بدهند نهراسند. افزون براین، بزرگتر هایشان را ترغیب کنم تا اگر میتوانند به همین ترتیب، اندکی از زندگی پرمشغلۀ خود دست بکشند و ببینند رو به کدام سو دارند.
پیام منحنی دوم آن است که برای حرکت به جلو در بسیاری از عرصههای زندگی گاهی لازم است که بهطور بنیادی تغییر کنیم؛ مسیر نوینی را برگزینیم که یکسره متفاوت از مسیر موجود باشد و معمولاً هم نیازمند راه و روشی کاملاً جدید در نگاه به مسائل تکراری است. مفهومی که «توماس کوهن»[۲] آن را تغییر «پارادایم»[۳] نامید. این دیدگاه را مفصلتر در گفتار یکم شرح خواهم داد. مشکل واقعی آن است که این دگرگونی زمانی باید آغاز شود که منحنی اول هنوز در حال پیشروی است؛ یعنی آنها که مسئولیت منحنی اول را برعهده داشتهاند، باید تفکری متفاوت را دربارۀ آینده آغاز کنند و فرصت بیشتری به دیگران بدهند تا راه را به سوی منحنی جدید بگشایند. چنین چیزی به آسانی روی نمیدهد. معمولاً همه میپرسیم وقتی همه چیز خوب است چرا تغییر؟ تغییر در زمان وقوع بحران آسانتر قابل پذیرش است، اما در آن زمان، با کمبود و اتمام منابع و زمان اجرای تغییر بسیار دشوارتر خواهد بود.
در گفتارهایی که در پیش میآید، خواهم کوشید اندیشۀ منحنی دوم را برای یک رشته از مسائل بهکار گیرم؛ از سرمایهداری و دولت تا آموزشوپرورش و تعریف زندگی خوب و بسیاری جنبههای دیگر که در این بین وجود دارد. در اندیشۀ من هیچ ایدئولوژی به جز فلسفۀ منحنی دوم، که میگوید باید با شتاب مسیرهای نوین را در همۀ عرصههای زندگی در پیش بگیریم وجود ندارد.
در حوزۀ سیاستِ حزب ملی کاوش نکردهام و به مسائل گستردهتر و بزرگ تری همچون تغییر اقلیم، آیندۀ اتحادیۀ اروپا، خیزش چین و تفرقههای موجود در جهان اسلام نیز نخواهم پرداخت. بیگمان اینها موضوعات مهمی هستند که بر زندگی نسلهای آینده تأثیر خواهند گذاشت اما هرکدام از ما بهعنوان فرد، تأثیری اندک یا در حد صفر بر پیآمدهای آنها خواهیم داشت. صادقانه بگویم خود باید درک کنم که این عرصهها فراتر از توان فکری من هستند. من مانند هرکس دیگری عقاید خود را دارم که چندان برتر از عقاید دیگران نیستند. بهطور مثال میتوانم بگویم که چالش واقعی تغییر آبوهوا در اصلاحِ کامل چیزی نهفته است که دیگر برگشتناپذیر است، حتی اگرچه شاید بتوانیم شتاب تغییر را کُند کنیم. پیشبینی می کنم بیشتر ما سرانجام در شهرهای مجهز به تهویۀ هوا زندگی خواهیم کرد (چیزی شبیه سنگاپور) و اندکاندک به آن علاقهمند خواهیم شد. همانطور که من وقتی آنجا زندگی میکردم علاقهمند شدم. با این حال متخصصان اندیشمندی را میشناسم که به من میگویند بیش از اندازه بدبین هستم و شاید هم درست بگویند. پیشبینی میکنم اروپا سرانجام به یک فدراسیون داخلی متشکل از شش کشور اصلی و یک حلقۀ بیرونی متشکل از یک کنفدراسیون حکومتهای ملی تبدیل شود، اما بازهم ممکن است در اشتباه باشم. میتوانم پیشبینی کنم چین، سرانجام حکومتی فدرال با مرکزیتی قدرتمند اما کوچک و مناطق خودمختار متعدد خواهد داشت، اما حتی اگر درست هم بگویم، کار چندانی در این زمینه از من ساخته نیست جز آنکه به تماشا بنشینم. در مورد اسلام فقط میتوانم نظارهگر باشم، نگران باشم و پیش خود بیندیشم که وقتی دین قبیلهای میشود، ممکن است به سرعت گسترش یابد. این مسائل بزرگ به کنار؛ ما در جاهایی که میتوانیم تاثیرگذار باشیم، به اندازه کافی چالش داریم.